تاريخ : جمعه 18 اسفند 1391برچسب:دوست دختر من نازه, فیسبوک, | 16:19 | نویسنده : admin

ﺍﻓﺘﺎﺩه بودم ﺩﻧﺒﺎﻝ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ، ﻫﯽ پا
 ﻧﻤﯿﺪﺍﺩ....
 ﮔﻔﺘﻢ:ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻨﺪﺍﺯ ﺷﺎﯾﺪ ﭘﺴﻨﺪﯾﺪﯼ ﺣﺎﻻ
 ﺳﯿﻨﺪﺭﻻ !
 ﺑﻌﺪ ﮐﻠﯽ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮔﻔﺖ:
 ﺑﺎﺑﺎ ﻣﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﺗﻢ!!!.ﻫﻤﻮﻥ
 ﺍﻭﻝ ﮐﻪ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩ ﺩﺍﺩﻱ ﺷﻨﺎﺧﺘﻤﺖ!!.
 ﺑﻌﺪ ﮔﻔﺖ:
 اصن دوس ندارم ﺭﺍﺑﻄﺘﻮﻥ ﺑﻬﻢ ﺑﺨﻮﺭﻩ
 ﺑﺮﻭ ﺑﻬﺶ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯿﮕﻢ
 ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺟﺎﺧﻮﺭﺩﻡ!.....
 ﮔﻔﺘﻢ ﺟﺪﻱ ﺗﻮ ﺩﻭﺳﺘﺸﻲ؟

 ﯾﻪ ﭘﻮزﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
 ﭘﺲ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺍﺭﯼ ﻭ ﺍﻓﺘﺎﺩﯼ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻳﮑﻲ
 ﺩﻳﮕﻪ؟؟!ﺑﺮﻭ ﺑﭽﻪ ﺟﻮﻥ ﺑﺮﻭ دنبال بازیت

 



تاريخ : جمعه 18 اسفند 1391برچسب:داستان دختر فراری, فیسبوک, | 16:18 | نویسنده : admin

پدر وارد اتاق دخترش شد و نامه اى رو روى تختخواب ديد
 نامه رو با دستانى لرزان خواند
 متن نامه اين بود:
 با پشيمانى و تأسف شديد بايد بهت بگويم كه من با پسرى كه دوستش دارم فرار كردم
 با اون عشق حقيقى را پيدا كردم و او را خيلى دوست دارم حتى با وجود اينكه در بينى و گوشهايش حلقه ميگذارد و انواع و اقسام خالكوبى روى بدنش دارد بابا فقط اين نيست

 من حامله هستم!

 و او به من ميگويد كه در زندگى خوشبخت خواهيم شد.او تصميم گرفت كه در جنگل باهم زندگى كنيم و بچه هاى زيادى به دنيا بياوريم و اين يكى از آرزوهاى من است

 او به من گفت كه ترياك ضررى برايمان ندارد و اون رو به خاطر دوستاش كه برايمان كوكايين ميارند در مزرعه ميكاريم
 بابا خاطر جمع باش كه ما داريم دعا ميكنيم كه دانشمندان دوايى براى ايدز پيدا كنند چرا كه مرد زندگيم واقعا استحقاقش رو داره
 

 

 

 

برای خوندن بقیه داستان بر روی ادامه مطالب کلیک کنید

 



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 18 اسفند 1391برچسب:دخترای احمق, فیسبوک, | 16:18 | نویسنده : admin

پسر زنگ زد به دوست دخترش گفت: دیگه تموم شد..!!!
 دختر: به همین زودی عوضی؟
 میدونستم اینقدر پستی، واسه همین با 3 تا از دوستات بودم ...!!!
 پسر: ولـــــــــــــی... من امتحانامو گفتم.. :|
 دختر : ببخشید ، گوه خوردم !
 پسر : ببند ..



تاريخ : جمعه 18 اسفند 1391برچسب:یه خواهش کوچولو, فیسبوک, | 16:17 | نویسنده : admin

ﯾـــﻪ ﺧـــــﻮﺍﻫــﺶ ﮐــــﻮﭼــﮏ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﻫﻤﺘﻮﻥ...
 .
 .
 .
 .
 .
 .
 .
 .
 .
 .
 ﺑﻠﻪ ! ﺍﺯ ﺷﻤﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺖ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﻧﯽ ...
 .
 .
 .
 .
 .
 .
 .
 10 ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻟﺒﺨﻨـــــﺪ ﺑــــــــــــﺰﻥ ... :) ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿـﻦ !
 ﺍﮔﺮ " ﻟﻄﻒ " ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﺭﻭ ﻟﺒﺖ ﺍﻭﻣﺪ ، ﯾﻪ ﮐﺎﻣﻨﺖ ﺍﯾﻦ
 ﺯﯾﺮ بزار ﮐﻪ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺸﻢ ! :)



تاريخ : جمعه 18 اسفند 1391برچسب:امتحان دادن پسر ایرانی, فیسبوک, | 16:17 | نویسنده : admin

فقط یه پسر ایرانی می تونه وقتی از سر جلسه امتحان میاد بیرون با نیشی باز و خیلی خوشحال بگه:

 ریییییییییییدم! یعنی سرخوش تا این حد :))



تاريخ : جمعه 18 اسفند 1391برچسب:خیانت نکنید, فیسبوک, | 16:16 | نویسنده : admin

ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻧﮑﻨﯿﺪ...
 ﺍﮔﻪ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻧﯿﺴﺘﯿﻦ ﺗﺮﮐﺶ ﮐﻨﯿﺪ،ﻫﻤﯿﻦ!
 ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ...
 ﺧﯿﺎﻧﺖ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﻩ ، ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﻪ ﻃﺮﻑ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻪ ﺑﯽ ﺍﺭﺯﺷﻪ، ﺍﺻﻼ ﻧﺎﺑﻮﺩﺵ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ!!!
 ﻧﮑﻨﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻭ،ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻧﮑﻨﯿﺪ..



تاريخ : جمعه 18 اسفند 1391برچسب:داستان جن, فیسبوک, داستان حمام رفتن, | 16:15 | نویسنده : admin

فکر کن رفتي حموم
 .
 .
 .
 حولت يادت رفته!
 .
 .
 .
 داد مي زني: يکي حوله منو از رو تختم بده...
 .
 .
 .
 در يکم باز ميشه يه دستي حوله رو ميده بهت...

 

 

 

 

 

برای خوندن بقیه داستان بر روی ادامه مطالب کلیک کنید



ادامه مطلب

وزي مردي خواب عجيبي ديد.

 ديد که پيش فرشته هاست و به کارهاي آنها نگاه مي کند. هنگام ورود، دسته بزرگي از فرشتگان را ديدکه

سخت مشغول کارند و تند تند نامه هايي را که توسط پيک ها از زمين مي رسند، باز مي کنند و آنها را داخل

جعبه مي گذارند. مرد از فرشته اي پرسيد: شما چکار مي کنيد؟ فرشته در حالي که داشت نامه اي را باز مي

کرد، گفت: اينجا بخش دريافت است و ما دعاها و تقاضاهاي مردم از خداوند را تحويل مي گيريم.

 مرد کمي جلوتر رفت. باز تعدادي از فرشتگـــان را ديد که کاغذهـايي را داخل پاکت مي گذارند و آن ها را توسط

پيک هايي به زمين مي فرستند.

 مرد پرسيد: شماها چکار مي کنيد؟ يکي از فرشتگان با عجله گفت: اينجا بخش ارسال است، ما الطاف و

رحمت هاي خداوند را براي بندگان به زمين مي فرستيم.

 مرد کمي جلوتر رفت و يک فرشته را ديد که بيکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسيد: شما چرا بيکاريد؟

 فرشته جواب داد:

 

 

 

برای خوندن بقیه داستان بر روی ادامه مطالب کلیک کنید



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 75 صفحه بعد